نقد فیلم Lady Bird
وقتی نوجوان هستیم والدین خود را درک نمیکنیم، حتی زمانی که صاحب فرزند نوجوانی باشیم هم دنیای او را درک نمیکنیم، و این تفاوت به علت تفاوتهای باوری است که در نسلهای مختلف وجود دارد. فیلم Lady Bird ماجرایی بافرم کلی این موضوع دارد. ابتدای فیلم با جنگهای کلامی میان مادر و دختر آغاز میشود. کریستین که نام “لیدی برد” را برای خودش برگزیده به همراه خانوادهاش در یک شهر کوچک زندگی میکند. او قصد دارد دوران کالج و ادامه تحصیل خودش را در نیویورک و یا ایالات بزرگ و سرشناس دیگر بگذارند چون باور دارد در آن شهرها فرهنگ بیشتری وجود دارد و بیشتر میتواند شبیه خودش باشد. مادر او باوری برخلاف او دارد و این قضیه در بخشهای اولیه باعث بحث و مشاجره میان آن دو میشود.
لیدی برد تجربههای زیادی در طول ماجرا کسب میکند و وارد چند رابطه میشود، اما شخصیت هیچیک از پارتنرهای او در داستان مطرح نیست. درواقع انتخابهای او برای فقدان توجهی است که از سوی مادرش دریافت میکند. لیدی برد در تمام طول داستان فکر میکند مادرش او را دوست ندارد و یا او را به اندازه کافی خوب نمیبیند درحالیکه نوع بروز احساسات این دو متفاوت است. مادر لیدی برد به شیوه خودش دخترش را دوست دارد و این چیزی است که برای این دختر جوان چندان قابلدرک نیست چون هیچ بروز احساسی را از سوی مادرش مشاهده نمیکند و برعکس همیشه با او مشاجره دارد.
انتخاب اسم لیدی برد توسط کریستین برای خودش و عناد با اسم شناسنامهاش درواقع نوعی نزاع با اسمی است که مادرش برای او انتخاب کرده. لیدی برد در تمام مدتی که با مادرش میگذراند در حال مباحثه است. او میخواهد به هر نحوی که شده و در هر موضوعی که میتواند خودش را به مادرش اثبات کند، حتی در این میان دست به کله شقیهایی هم میزند تا مخالفت خود را به هر شکل که میتواند اثبات کند.
هر بار شاهد ورود لیدی برد به رابطهای هستیم، در واقع شخصیت فرد مقابل چندان مطرح نیست و تاثیر میزان اهمیت مادرش به او بیشتر به چشم میخورد. او افراد مناسبی را انتخاب نمیکند چون اعتماد به نفس چندان بالایی ندارد و این موضوع به شدت تاثیر گرفته از نداشتن باور مادرش به اوست.
دیالوگ های فیلم Lady Bird آنقدر طبیعی است که فیلم روح دارد و شما احساس نمیکنید که این داستان زاده ذهن یک نفر است، حتی در بعضی صحنهها شاید حضور خودتان را در آن میان احساس کنید. بازی خوب بازیگران از مواردی است که این موضوع را تشدید میکند. شاید درک کارگردان از این شرایط با توجه به داستان زندگیاش و با توجه به سن کمی که نسبت به دیگر کارگردانان دارد، در درک او نسبت به این سن و سال و نسبت به این فضا دارد تاثیر گذاشته است. در هر حال، کارگردانی گروینگ به حدی خوب بود که جزو معدود خانمهایی شد که توانستند نامزد جایزه کارگردانی اسکار بشوند.
هر گاه با یک فیلم در خصوص زندگی یک دختر نوجوان مواجه میشویم توقع این را داریم که با یک زندگی معمولی شروع شود و یک رابطه عاشقانه که همهچیز را زیر و رو کند و … اما در Lady Bird اوضاع از این قرار نیست. کارگردان فضای جدیدی را خلق کرده که بدون هیچگونه مبالغه و حالات تصنعی است، اما برای ما قابل لمس است. ما به تماشای یک رابطهی عاشقانه بین یک دختر و پسر نمینشینیم، تنها عشق واقعی این فیلم که با روح و قلب احساسش میکنیم، عشق میان مادر و دختر است. عشقی که در بخشهای نهایی فیلم بیشتر احساس میشود.